باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت هفده :
یاسینی که متقابلا با چشمان منتظر و پرخواهش خیرهاش شده بود.
لبش را به دندان کشید و خواست از روی یاسین بلند شود که یاسین کمرش را گرفت و مانعش شد.
هول شده گفت:
- ب...بسه.
آب دهانش را فرو داد و با صدای خشداری گفت:
- یغما؟!
حس صدایش پر از تمنا بود!
بیشتر خودش را بالا کشید و کامل از روی یاسین بلند شد، یقه لباسش را صاف کرد و دستی به موهای بهم ریختهاش کشید.
پلکش میپری
میثم
00سلام خیلی عالیه